گنجور

 
رفیق اصفهانی

چه حسن است اینکه گر صد بار رویت هر زمان بینم

شود هر بار افزون عشقم و خواهم همان بینم

به جان و دل شود افزون مرا مهر تو گر صد ره

به سویت هر زمان آیم به رویت هر زمان بینم

خوشا روزی که این جان و دل محزون غمگین را

به رخسار تو خوش یابم به رویت شادمان بینم

خیال قد و رویت در دل و در دیده تا باشد

نه سرو بوستان خواهم نه ماه آسمان بینم

چه غم گر پیر گشتم از غم دوران که از پیری

گذارم در جوانی رو چو روی آن جوان بینم

به حال مردنم در پرده تا رویت نهان دیدم

ندانم چون شود حالم اگر رویت عیان بینم

رفیق از کینهٔ دوران چه باک و کینهٔ خصمم

به خود گر آن مه نامهربان را مهربان بینم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

نیارم تاب دیدن، دیر دیرت بهر آن بینم

بباید هر زمان جانی که رویت هر زمان بینم

مرا گویند کش چون مردمان بین و مرو از جا

دلم بر جای باید کش به چشم مردمان بینم

بدینسان کامد از روی تو کار من به جان، وانگه

[...]

جامی

من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم

بلای جان شود هر دیدن و من همچنان بینم

سوار شوخ من در جلوه ناز و من حیران

گه آن پا و رکاب و گاهی آن دست و عنان بینم

نهاده بر کمان تیر از پی صید و من مسکین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه