گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نیارم تاب دیدن، دیر دیرت بهر آن بینم

بباید هر زمان جانی که رویت هر زمان بینم

مرا گویند کش چون مردمان بین و مرو از جا

دلم بر جای باید کش به چشم مردمان بینم

بدینسان کامد از روی تو کار من به جان، وانگه

من دیوانه را بر خود نبخشود و همان بینم

اگر من کشتنی گشتم، نمی گویم مکش، ای غم

ولی بگذار چندانی که روی آن جوان بینم

چه حاجت بر دلم نازک، همین بس نیست مرگ من

که گه گه چاشنی از دست آن ناوک کمان بینم

گه جولان نیارم دیدنش از بیم جان، لیکن

چو من بی طاقتم دزدیده در دست و کمان بینم

ز نوروز جوانی گر چه بشکفته ست بستانش

مبادا سبزه پیراهن آن بوستان بینم

دریغا، آن چنان رویی دگر خواهد شدن، یارب

مرا آن روز منمایی که رویش آنچنان بینم

ز خوبان بس که بی دین گشت خسرو، بهترین روزش

بت اندر پیش و زنار مغانش در میان بینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم

بلای جان شود هر دیدن و من همچنان بینم

سوار شوخ من در جلوه ناز و من حیران

گه آن پا و رکاب و گاهی آن دست و عنان بینم

نهاده بر کمان تیر از پی صید و من مسکین

[...]

رفیق اصفهانی

چه حسن است اینکه گر صد بار رویت هر زمان بینم

شود هر بار افزون عشقم و خواهم همان بینم

به جان و دل شود افزون مرا مهر تو گر صد ره

به سویت هر زمان آیم به رویت هر زمان بینم

خوشا روزی که این جان و دل محزون غمگین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه