عیانست از رخ کاهی، ز اشک ارغوانی هم
که دارم درد پنهانی به دل داغ نهانی هم
به خونم کش که مرگ و شربت مرگ از تو عاشق را
ز عمر جاودانی به ز آب زندگانی هم
توانی کشت در یک لحظه چون من صد اگر خواهی
و گر خواهی به یک دم زنده کردن می توانی هم
بود از ماهرویان مهربانی خوش، تو آن ماهی
که باشد مهربانی از تو خوش نامهربانی هم
نه من در عهد پیری شهره ی عشق جوانانم
که در عشق جوانان شهره بودم در جوانی هم
کنم پیوسته تا منع رقیبان از سر کویش
بر آن در روز دربانی کنم شب پاسبانی هم
رفیق ار بی زبانم من چه غم چون هست یار من
زباندانی که می داند زبان بی زبانی هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به چشم کم مبین بر آن من در خستهجانی هم
فلک را میتوانم زد به هم در ناتوانی هم
به من بی آنکه گردد همنشین برگشته مژگانش
به این دیر آشنایی مینماید سرگرانی هم
تلاش وصل اگر افکنده باشد بر پر عنقا
[...]
چو باشد آن لب میگون شراب ارغوانی هم
بگو وصف زلال کوثر آب زندگانی هم
به کویش رفتم و از ضعف نتوانم که باز آمد
توانایی به کار آمد مرا و ناتوانی هم
ز خط گیرم که کم شد کبر و ناز او عبث باشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.