گنجور

 
رفیق اصفهانی

باور کس نشود قصه ی بیماری دل

تا گرفتار نگردد به گرفتاری دل

یار بی رحم و به جان من ز گرفتاری دل

کیست یاران که در این حال کند یاری دل

من و دل زار چنانیم که شب ها نکنند

مردم از زاری من خواب من از زاری دل

دل من روز نیاساید از این چشم پرآب

چشم من شب نکند خواب ز بیداری دل

دل گرانم ز غم دهر بیاور ساقی

قدحی چند می از بهر سبکباری دل

بسکه در زلف تو دلهای پریشان جمعست

شانه را راه در آن نیست ز بسیاری دل

چون نگه دارم از آن رشک پری دل که رفیق

پیش او حد بشر نیست نگهداری دل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode