گنجور

 
پروین اعتصامی

سیر یک روز طعنه زد به پیاز

که تو مسکین چقدر بدبویی

گفت از عیب خویش بی‌خبری

زان ره از خلق، عیب می‌جویی

گفتن از زشترویی دگران

نشود باعث نکورویی

تو گمان می‌کنی که شاخ گلی

به صف سرو و لاله می‌رویی

یا که همبوی مشک تاتاری

یا ز ازهار باغ مینویی

خویشتن بی‌سبب بزرگ مکن

تو هم از ساکنان این کویی

ره ما گر کج است و ناهموار

تو خود این ره چگونه می‌پویی

در خود آن به که نیکتر نگری

اول آن به که عیب خود گویی

ما زبونیم و شوخ‌جامه و پست

تو چرا شوخ تن نمی‌شویی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نکوهش بیجا به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حمیدالدین بلخی

آخر ای عشق تازه و تویی

گفته زآن نگار برگویی

خاقانی

به خرد راه عشق می‌پوئی

به چراغ آفتاب می‌جوئی

تو هنوز ابجد خرد خوانی

وز معمای عشق می‌گوئی

مرد کامی و عشق می‌ورزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه