هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
هم بیخبر بیامد و هم بیخبر برفت
در کوی عشق بی سر و پائی نشان نداد
کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت
عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت
کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت
شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند
کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت
جان را خیال روی تو از دل به در نرفت
این آتش فراق، که بر میرود به سر
از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!
آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا
[...]
سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر
در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت
[...]
رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت
خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت
خاری که از ره تو بپای دلم خلید
تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت
کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق
[...]
آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت
هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت
چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست
بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت
با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم
[...]
از ضعف، نالهام به سراغ اثر نرفت
بیمار ماندم و به مسیحا خبر نرفت
اشکم ز باد دستی مژگان به خاک ریخت
کس را چو من ز رشته ستم بر گهر نرفت
داغم ز ناتوانی فریاد خویشتن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.