نه تنها دین و دل برد از نگاهش
که روزم کرده شب زلف سیاهش
زهی صیادی چشمش که آن صید
کند صد دل بیک تیر نگاهش
بهر جا پا نهد خیزد قیامت
ز سرو قامت و روی چو ماهش
ز حسرت افتدش خورشید در پای
بسر گر بشکند طرف کلاهش
اگر نه شاه خوبانست از چیست
که خیل خوبرویان شد سپاهش
بهر سوئی که او رخت سفر بست
الهی بیخطر گردان تو راهش
دم رفتن نکرد اوگر وداعم
بهر جا شد خدا پشت و پناهش
سلامت بازش آور بازیارب
شود تانور مجرم عذر خواهش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسی لابه برو کردند و خواهش
دریغ و درد او نگرفت کاهش
که را زهره ز حمالان راهش
که تخلیطی کند در بارگاهش؟
فلک یک خرقه پوش خانقاهش
بسر گردان شده در خاک راهش
به پیرامن بزرگان سپاهش
ز چشم بد به آهن بسته راهش
مده وام ار دهی دیگر مخواهش
به سختی تقاضا جان مکاهش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.