گنجور

 
نورعلیشاه

ای صفاتت همه آئینه ذات

جلوه ذات تو آئین صفات

مرکز دایره خال و خطت

آن سکون داده بدل این حرکات

چین ابروت چو آید بنظر

در نظر موج زند آب حیات

گر نبود از لب تو چاشنیش

این حلاوت ز کجا یافت نبات

خرمن حسن رسیدت بنصاب

خوشه مستحقم ده برکات

تکیه بر عهد رقیبان مکنی

که ندارد چو وفای تو ثبات

دیگر از هجر و هلاکش چه خلل

نور را وصل تو چون گشت نجات

 
 
 
خاقانی

ای قول دل به رفیع‌الدرجات

وز برائت به جهان داده برات

پنجم چار صفی از ملکان

هشتم هفت تنی از طبقات

رای رخشان تو بر چشمهٔ خضر

[...]

حکیم نزاری

صبح دم خیز من النوم الصّلات

چون برآمد بر کفم نه هات هات

آتشی کز ملعمه ی اشراق او

در عرق مستغرق است آب حیات

آفتاب ار می کند نسبت بدو

[...]

کمال خجندی

من نخواهم ز کمند نو نجات

من نجی من کمد العشق فعات

آن خضر بین که چه بازی خوردوست

لب او دیده و خورد آب حیات

گر الف را حرکت نیست چراست

[...]

جامی

ای درت کعبه ارباب نجات

قبلتی وجهک فی کل صلات

بر سر کوی تو ناکرده وقوف

حاجیان را چه وقوف از عرفات

رفته آوازه قند تو به مصر

[...]

مشاهدهٔ ۱۴ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
شیخ بهایی

از مقاصد ندیده کسب نجات

بی خبر از مواقف عرصات

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه