صبح دم خیز من النوم الصّلات
چون برآمد بر کفم نه هات هات
آتشی کز ملعمه ی اشراق او
در عرق مستغرق است آب حیات
آفتاب ار می کند نسبت بدو
تا بگویم کان کدام است از صفات
صفوتِ پاکش تعلّق می کند
ذاتِ این نسبت کند با آن به صفات
گر نه رز بودی غرض از بدوِ کون
بر ندادی در زمین هرگز نبات
نافرید ایزد تعالی وحده
جوهری نافع چو می در کاینات
توبه ی من نیست ممکن چون کنم
خوض نتوان کرد در ناممکنات
وصفِ می کردن مرا ادراک نیست
کو برون است از حدودِ مُدرکات
می پرست ار بت پرست است آن منم
می پرستی بهتر است از عزیّ ولات
مصلحان تشنیع بر من می زنند
کای فرو رفته سرت در فاسقات
با کسی چون در جدل آیم به جهل
کو نداند فاسقات از صالحات
می از اینجا می خورم تا می دهند
از نزاری هم نزاری را نجات
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای قول دل به رفیعالدرجات
وز برائت به جهان داده برات
پنجم چار صفی از ملکان
هشتم هفت تنی از طبقات
رای رخشان تو بر چشمهٔ خضر
[...]
من نخواهم ز کمند نو نجات
من نجی من کمد العشق فعات
آن خضر بین که چه بازی خوردوست
لب او دیده و خورد آب حیات
گر الف را حرکت نیست چراست
[...]
ای درت کعبه ارباب نجات
قبلتی وجهک فی کل صلات
بر سر کوی تو ناکرده وقوف
حاجیان را چه وقوف از عرفات
رفته آوازه قند تو به مصر
[...]
از مقاصد ندیده کسب نجات
بی خبر از مواقف عرصات
ای صفاتت شده آئینه ذات
کرده ذات تو تجلی بصفات
نوح را لطف تو شد لنگر فلک
تا ز طوفان بلا یافت نجات
خواستم نقش جمالت بکشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.