گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نورعلیشاه

این دل که جنون همیشه اش خوست

دیوانه عشق آن پریروست

کس پنجه عشق برنتابد

از آهن و رویش ار چه بازوست

ای دوست مخور فریب دشمن

دشمن به عبث نمیشود دوست

این باد مگر ز کوی اوخاست

کز وی همه شهر عنبرین بوست

عشقش بکجا رود که ما را

بنشسته چو مغز در رگ و پوست

دلجو نبود چو قد رعناش

این سرو روان که بر لب جوست

چون نور دگر رهائیش نیست

جائیکه اسیر طره اوست