گنجور

 
نورعلیشاه

از این غیرت دلم چون غنچه خونست

که دشت از خون غیرت لاله گونست

رود گر سر نخواهد رفت بیرون

مراسری که از تو در درونست

درون دوزخ بعدش بود جای

کسی کز جنت قربت برونست

بود سرپوش تا بر طاس مهرت

همیشه کاسه گردون نگونست

چه پیوندی باین دنیای فانی

از آن بگذر که پر غدار دونست

ممکن بر دوستی دشمنان گوش

چنین میدان که لعل واژگونست

بنور مهربان نامهربان نیست

گناه طالع و بخت زبونست