گنجور

 
نورعلیشاه

ای صفاتت شده آئینه ذات

کرده ذات تو تجلی بصفات

نوح را لطف تو شد لنگر فلک

تا ز طوفان بلا یافت نجات

خواستم نقش جمالت بکشم

مژه ام شد قلم و دیده دوات

منم آن طوطی شکر شکنی

که خورم از لب قند تو نبات

دل که لب تشنه جام خضر است

کشد از لعل لبت آب حیات

بی گل روی توام بلبل جان

نبود یک نفسش صبر و ثبات

شد عیان چون بجهان نور علی

جلوه ذات بر آمد بصفات