گنجور

 
نورعلیشاه

در آینه تا که عکس پیداست

تمثال جمال او هویداست

اسم ار چه طلسم گنج ذاتست

آئینه چهره مسماست

از شام بصبح و صبح تا شام

ما در پی یار و یار با ماست

روشن ز رخش تجلی نور

در دیده مردمان بیناست

جز باده کشان عشق او کیست

کز هستی و نیستی مبراست

دل را که غریق بحر عشق است

پیوسته نظر به در یکتاست

بر جبهه سیدم نظر کن

بین نور علی چسان هویداست

 
 
 
جدول شعر
سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

خاقانی

شوری ز دو عشق در سر ماست

میدان دل، از دو لشکر آراست

از یک نظرم دو دلبر افتاد

وز یک جهتم دو قبه برخاست

خورشیدپرست بودم اول

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه