در آینه تا که عکس پیداست
تمثال جمال او هویداست
اسم ار چه طلسم گنج ذاتست
آئینه چهره مسماست
از شام بصبح و صبح تا شام
ما در پی یار و یار با ماست
روشن ز رخش تجلی نور
در دیده مردمان بیناست
جز باده کشان عشق او کیست
کز هستی و نیستی مبراست
دل را که غریق بحر عشق است
پیوسته نظر به در یکتاست
بر جبهه سیدم نظر کن
بین نور علی چسان هویداست