گنجور

 
نورعلیشاه

خوش نور خدائیست عیان در نظر ما

از روی تو ای روی تو نور بصر ما

سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید

هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما

بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند

پروانه صفت سوزد و آه سحر ما

عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش

پرورده شده دریم عصمت گهر ما

ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی

هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما

گفتم که همان بود ز اول قدم عشق

کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما

جز نور علی کیست در این دور که باشد

معصوم صفت آمده نور بصر ما