گنجور

 
نورعلیشاه

ای ز مهر روی تو صبح وصل نورانی

دل ز تار موی تو شام هجر ظلمانی

خورده چشم جادویت خون کافر و مؤمن

برده خال هندویت رونق مسلمانی

نوک غمزه ات دلرا دشنه ای بخون تشنه

چین طره ات جان را مجمع پریشانی

پیش فهم و ادراکت وقت دانش اندوزی

عقل کل فرو برده سر بجیب نادانی

از همای اقبالت ظلی یابد ار موری

در زمان فرو کوبد نوبت سلیمانی

هرکه از می عشقت جرعه بیاشامد

تا ابد نیاساید از خروش سبحانی

تانتابد اندر دل نوری از علی زاهد

کی بدل عیان بینی رازهای پنهانی

 
 
 
حافظ

وقت را غنیمت دان آن قدَر که بتْوانی

حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام‌بخشیِ گردون عمر در عوض دارد

جهد کن که از دولت دادِ عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد

[...]

نظام قاری

وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی

حاصل از حیات جان ایندمست تا دانی

ای که ده جهت داری جامه زمستانی

بر تن خودت کن بار آنقدر که بتوانی

بر نهالی اطلس چون دهی شب آسایش

[...]

جامی

وقت گل می و مطرب دولتیست تا دانی

دولتی چنین دریاب ای به دولت ارزانی

کیش کافران دارد نرگس تو کز مژگان

کرده صد مسلمان را رخنه در مسلمانی

در جفا کمر بستی عهد مهر بشکستی

[...]

شیخ بهایی

ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

ای که در ره عرفان مستمند برهانی

ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی

سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی

آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی

مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه