ای ز مهر روی تو صبح وصل نورانی
دل ز تار موی تو شام هجر ظلمانی
خورده چشم جادویت خون کافر و مؤمن
برده خال هندویت رونق مسلمانی
۳
نوک غمزه ات دلرا دشنه ای بخون تشنه
چین طره ات جان را مجمع پریشانی
پیش فهم و ادراکت وقت دانش اندوزی
عقل کل فرو برده سر بجیب نادانی
از همای اقبالت ظلی یابد ار موری
در زمان فرو کوبد نوبت سلیمانی
۶
هرکه از می عشقت جرعه بیاشامد
تا ابد نیاساید از خروش سبحانی
تانتابد اندر دل نوری از علی زاهد
کی بدل عیان بینی رازهای پنهانی