گنجور

 
نورعلیشاه

نیست لایق منزلش در هر دلی

گرچه او دارد بهر دل منزلی

زورق افکندیم در بحری که نیست

غیر طوفان بلایش ساحلی

وه چه خوش میگفت رند میکده

با فقیه مدرسه در محفلی

ای ز گفتت زینت هر انجمن

حیف کز درک معانی غافلی

نیست جز این هستی موهوم تو

در میان جان جانان حائلی

با صفا از پرتو نور علیست

روشن ار بینی در این منزل دلی