گنجور

 
نورعلیشاه

منم آئینه وجه الهی

شده مظهر صفاتش را کماهی

منم سلطان کون بر مسند فقر

کمینه ملک من مه تا بماهی

چو عریانی لباس فقر آمد

چرا در بر کنم دیبای شاهی

تو شاه ظاهری من شاه باطن

تو مست جاه و من مست الهی

ترا شوکت اگر چه از سپاهست

مرا شوکت بود در بی سپاهی

ز سوز سینه مستان بپرهیز

که سوزاند جهانی را بآهی

نهانی گنجها نور علی راست

بخواه از وی هر آن گنجی که خواهی

 
 
 
فخرالدین اسعد گرگانی

و لیکن عالم کون و تباهی

دگر گون یافت فرمان الهی

مجیرالدین بیلقانی

اتی النیروز یا ظل الاله

و من بجلاله الدنیا تباهی

و من خضعت له الافلاک طرا

خضوعا فی الاوامر والنواهی

زهی بر تو جهانداری و شاهی

[...]

مجد همگر

کمر می بندی ای یار سپاهی

مگر کاندر بسیج برگ راهی

مرو راه جفا و دوری ارچه

به روی رفتن بود رای سپاهی

کنی دعوی که ما هم زین سفرهاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه