گنجور

 
نورعلیشاه

منم آئینه وجه الهی

شده مظهر صفاتش را کماهی

منم سلطان کون بر مسند فقر

کمینه ملک من مه تا بماهی

چو عریانی لباس فقر آمد

چرا در بر کنم دیبای شاهی

تو شاه ظاهری من شاه باطن

تو مست جاه و من مست الهی

ترا شوکت اگر چه از سپاهست

مرا شوکت بود در بی سپاهی

ز سوز سینه مستان بپرهیز

که سوزاند جهانی را بآهی

نهانی گنجها نور علی راست

بخواه از وی هر آن گنجی که خواهی