صبح عید است ساقیا جامی
عیدی عاشقان کن انعامی
همه لب تشنه ایم بر جامت
ترکن از جاممان لب و کامی
از لب و چشم خود نوازش کن
می کشان را بنقل بادامی
بوسه ای از لبت عطا فرما
زین تمنا برآرمان کامی
کرده دلهای شاهبازان صید
خال و خطت بدانه و دامی
پیک فرخ پی خجسته قدم
آمد آورد از تو پیغامی
وه چه پیغام وحی منزل را
داده در گوش جان سرانجامی
تا نگردد نشیمن اغیار
بر در دل نشستم ایامی
همچو نور علیست تابنده
آفتابم ز هر در و بامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون می و شیر یافت اندامی
راند هر ساعتی بر او کامی
ثوری از بایزید بسطامی
از پی طاعت و نکونامی
زین سپس گر فلک کند خامی
من و فتراک مجلس سامی
صحبتی جوی کز نکونامی
در تو آرد نکو سرانجامی
زندگانی مجلس سامی
باد در سروری و خودکامی
نام تو زنده باد کز نامت
یافتند اصفیا نکونامی
میرسانم سلام و خدمتها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.