گنجور

 
نورعلیشاه

از دل و جان خلوتی بایار میباید مرا

جان و دل خوش حالی از اغیار میباید مرا

یکنفس بی وصل اویم زندگی باشد حرام

تا نفس باقیست وصل یار میباید مرا

غیر را نبود در این خانه ره آمد شدن

خانه دل خلوت دیدار میباید مرا

گر نباشد خرقه و تسبیح گو هرگو مباش

کافر عشقم بت و زنار میباید مرا

رند درد آشام عشقم کی روم در مدرسه

جائی اندر خانه خمار میباید مرا

جرعه نوشیدم از عشق و سراپا حق شدم

حالیا خوش ریسمان و دار میباید مرا

در ازل گردید طالع بر دلم نور علی

تا ابد دل مطلع انوار میباید مرا