ماهو آن سید ستوده خصال
باشد آهسته طبع در همه حال
مایه دانش است پنداری
هست مستی او چو هشیاری
ذات دانا و طبع برنا نیست
مثل او هیچ تیز و دانا نیست
در همه کارها کند انجاح
نبود مثل او به هزل و مزاح
شه چو از حال او خبر دارد
هر زمانش عزیز تر دارد
بنهد بد سگال را گردن
گرچه خو دارد او فرو خوردن
می کند نرم نرم کوشش خویش
می کند آشکاره جوشش خویش
دلش ار گه گهی گران گردد
در سر او همیشه آن گردد
که بود جاهش از دگر کس بیش
داردش شه عزیز و خاصه خویش
برتر از دست خود نخواهد کس
عیب او این توان نهادن و بس
از همه چیز جاه دارد دوست
این ز اصل بزرگ و همت اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.