گنجور

 
نورعلیشاه

کسی کاو آشنای بحر ما شد

ببحر ما درآمد آشنا شد

بیا بشنو زمن این نکته ای یار

که هرکو گم شد از خود با خدا شد

خیال عکس رویش نقش بستیم

دلم آئینه گیتی نماشد

فنا شد هرکه او از دار هستی

بدار نیستی عین بقا شد

بمعنی بحر و صورت چون حبابم

حباب و بحر کی از هم جدا شد

کسی کاو یکزمان با ما برآمد

چو ما واقف ز سر اولیا شد

درون پرده چون نور علی دید

ز سید محرم راز خدا شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode