گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

گر نسبت خرقه نبرد شیخ به صادق

نی شیخ بود زرق فروشیست منافق

و نیز به نسبت ببرد دلق مرقع

سودش نبود گر نبود عاشق صادق

بر خرقه ی تسلیم زن از سوزن اخلاص

یک رقعه ز پرکاله ی ارباب حقایق

گر بشنوی از من سخن و کار بداری

یک نکته ی شایسته ی بایسته ی لایق

با اهل صفا می خور هان تا نخوری می

الا به رخ فرخ اصحاب موافق

یک پرتو نورست چه لیلی و چه مجنون

یک ذره ظهور است چه عذرا و چه وامق

این جا که من و تو سر و دستار حرام است

و آن جا که همه اوست حلال است لواحق

در گردن تو ما و من توست علاقه

گر بر شکنی وارهی از کل علایق

خود واقعه ای نیست دگر جز تو در این راه

از خویش برون آی و برستی ز عوایق

محتاج کسی باش که محتاج نباشد

تقدیر برون است ز تدبیر خلایق

موسی نتوانست درآمد به ره خضر

عاقل نتواند که شود پس رو عاشق

دل سوخته می باش و به خون غرقه نزاری

کمتر نتوان بود درین ره ز شقایق

نعل فرس عشق ز پیشانی خود ساز

بر ذروه ی افلاک زن اوتاد سرادق