گنجور

 
امیر شاهی

نالهٔ قمری به گلستان و باغ

صل علی سیدنا المصطفی

سوسن خود روی، زبان آخته

گرد چمن نعره‌زنان فاخته

روز و شب این ورد زبان ساخته

صل علی سیدنا المصطفی

خواجهٔ دین، والی خیر الانام

احمد مختار، علیه السلام

شاد بکن روح و بگو این کلام

صل علی سیدنا المصطفی

روز ازل خامهٔ صورت‌گشا

بهر علی زد رقم اِنَّما

ای دل آشفته، کجایی بیا

صل علی سیدنا المصطفی

جامه‌دران غنچهٔ خونین‌کفن

در غم تیمار حسین و حسن

نعره‌زنان بلبل بی‌خویشتن

صل علی سیدنا المصطفی

آدم مقصود، شه باوفا

نقد بنی آدم، آل عبا

خیز و بگو از سر صدق و صفا

صل علی سیدنا المصطفی

باقر و صادق، دو شه محترم

دام سعادات و جهان کرم

از ره اخلاص بگو دم به دم

صل علی سیدنا المصطفی

موسی کاظم، شه عالی‌جناب

شمع هدی، خواجهٔ یوم الحساب

از ره تحقیق بگو این جواب

صل علی سیدنا المصطفی

ای که به حج رفتنت آمد هوس

روضهٔ سلطان خراسانْت بس

در رهش از صدق برآور نفس

صل علی سیدنا المصطفی

مهر تقی در دل و جان من است

حب نقی قوت روان من است

دایم از اوراد نهان من است

صل علی سیدنا المصطفی

دوش بر این طارم نیلوفری

زهره به صد گونه زبان‌آوری

گفت به روح حسن عسکری

صل علی سیدنا المصطفی

مهدی هادی به در آید ز غیب

بشکند این شیشهٔ ناموس و ریب

نعره برآرد که نه کاری است عیب

صل علی سیدنا المصطفی

حسرت و افسوس که عمری به کام

رفت و نشد قصهٔ شاهی تمام

ختم کن این قصه بگو والسلام

صل علی سیدنا المصطفی