گنجور

 
حکیم نزاری

تویی یار دیرینهٔ هم‌نفس

نباشد به جای توام هیچ‌کس

وصال توام آرزو می‌کند

نمی‌آید از سر برون این هوس

دلم می‌رود بر پی سوز عشق

رود کاروان بر خروش جرس

گناهی به جز عاشقی چیست هیچ

گنه‌کار را جای باشد حرس

جفاها که بر بنده‌ات می‌کنی

کسی با تو هرگز نگوید که بس

ز سیلاب چشمم تغیّر کند

اگر باز گویند پیش اَرس

ز جانم نمانده ست جز یک رمق

اگر می‌توان هیچ فریادرس

زمان تا زمان منقطع می‌شود

کدامین زمان بل نفس تا نفس

نزاری اگرچند خوش بلبلی ست

به دستان نیابد خلاص از قفس

ز معتوه معنی و صورت مجوی

سراسیمه نه پیش بیند نه پس