ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما
فلک آواره چرا می کندم می دانی
رشک می آیدش از خلوت جان پرور ما
گر همه خلق جهان بر من و تو حیف کنند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما
به سرت گر همه عالم زبر و زیر شود
نتوان برد هوای تو برون از سر ما
هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات
گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و غمگین عاشقانه میپردازد. شاعر از جدایی و درد ناشی از آن سخن میگوید و به نحوی با معشوق خود وداع میکند. او به وفاداری و محبت اشاره میکند و از خدا درخواست میکند که بر آنها یاری کند. شاعر همچنین حس حسادت و ناملایماتی که از سوی جهان بر سر عشقش میآید را توصیف میکند و تأکید میکند که هیچ چیز نمیتواند عشقش را از ذهن و دلش دور کند. در نهایت، او به وضوح بیان میکند که هرگز نمیتواند از عشق و یاد معشوق خود دست بکشد، حتی در مسافرت.
هوش مصنوعی: ما رفتیم و تو خود میدانی که چه بر سر دل شادمان ما آمده است. بخت بد، ما را به کجا میکشاند و چگونه به روزگار نیکو دسترسی نداریم.
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند دُر است و من از زیبایی آن میخواهم، هر کسی که به ما سلامی بدهد، باید قدمش را بپذیرم.
هوش مصنوعی: من به وداع نزدیک شدهام و از تو میخواهم که دعا کنی. امیدوارم که وفا در کنار تو باشد و خداوند ما را یاری دهد.
هوش مصنوعی: آسمان سرگردان چرا به ما حسادت میکند؟ چون در تنهایی دلنشین ما، لذتی میبیند که او را میرباید.
هوش مصنوعی: اگر همه مردم جهان به ما ظلم کنند، باز هم این ستمی که بر ما میرود، از انصاف فراتر نیست.
هوش مصنوعی: اگر تمام عالم هم زیر و زبر شود، باز هم نمیتوانیم از فکر و عشق تو دل بکنیم.
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید به سفر رفته، یا به دلایل دیگری خود را نگران کند، باید بداند که نمیتواند از در ما خارج شود و دلیلی برای ناراحتی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
شاعر این شعر طبق این مستند نزاری قهستانی است.
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
[...]
ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
[...]
ما چنین بیخود اگر یار رسد بر سر ما
که خبر می دهد ار دل نتپد در بر ما؟
لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش
گر پی پرسش ما آمدهای بر سر ما
تا دل سوخته خاکستر گلخن نشود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.