چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد
ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد
میان ما و شما وعده ی کناری بود
تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد
بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک
که آتشم ز تو در مغز استخوان افتاد
مگر غم تو که یک دم نمی شود غایب
به قرعه بر من مسکین ناتوان افتاد
به یک کرشمه که کردی ز گوشه برقع
هزار بی دل بی چاره در گمان افتاد
دریغ نام تو آلوده دهانِ خسان
به خاص و عام رسد هر چه در زبان افتاد
اگر ز حسن تو آوازه در جهان افکند
به اختیار نزاری نبد چنان افتاد
سوال کرد و به من گفت دوستی که بگو
تویی که بویِ عبیر ِتو در جهان افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه فتنه ای ست که ناگاه در جهان افتاد
چه آتشی ست که اندر نهاد جان افتاد
دل از میان غمت بر کنار بود ولیک
به آرزوی کنار تو در میان افتاد
گل از خجالت رخسار تو برآمد سرخ
[...]
چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد
که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد
ز مهر روی توأم آتشیست در سینه
که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد
نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری
[...]
به بزم دوش حدیث تو در میان افتاد
چو شمعم آتش غیرت در استخوان افتاد
فغان بیاثر از طاق دل، اسیر ترا
چو شاخ بیثمر از چشم باغبان افتاد
فتاد بر سر هم دل چو صید، روز شکار
[...]
عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد
کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد
ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود
مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد
دل مراست تمنای قوت آهی
[...]
به بند پرسش حالم نمی توان افتاد
توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد
فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز
نگفته ام که مرا کار با فلان افتاد
من آن نیم که بتانم کنند دلجویی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.