گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد

ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد

میان ما و شما وعده ی کناری بود

تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد

بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک

که آتشم ز تو در مغز استخوان افتاد

مگر غم تو که یک دم نمی شود غایب

به قرعه بر من مسکین ناتوان افتاد

به یک کرشمه که کردی ز گوشه برقع

هزار بی دل بی چاره در گمان افتاد

دریغ نام تو آلوده دهانِ خسان

به خاص و عام رسد هر چه در زبان افتاد

اگر ز حسن تو آوازه در جهان افکند

به اختیار نزاری نبد چنان افتاد

سوال کرد و به من گفت دوستی که بگو

تویی که بویِ عبیر ِتو در جهان افتاد