گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی

مگر بود که مرا زنده باز دریابی

عجب اگر اجلم مهلتِ وصال دهد

مگر که دیر نیایی و زود بشتابی

بیا کز آتشِ فرقت چو ژاله می‌بارد

بر آبگینهٔ رویم سرشک عنابی

غمت به تیغ بلا پوست باز کرد ز من

ندانم از که درآموخت رسم قصابی

ز روی همچو زرم اشکْ سیم می‌سازد

زهی فلان که چنین شهره شد به قلّابی

ز بس که موج زد و غوطه داد مردمِ چشم

گرفت مردمَکش خویِ مردمِ آبی

بیا که روی چو مهتابهٔ نزاری شد

ز آفتابِ رُخَت در حجاب مهتابی