گواه است بر درد پنهان من
دل و چشم بریان و گریان من
کنارم غدیری شود هر صباح
ز چشمان سیلاب باران من
به جانت که مردم ز هجران تو
چه گویم دگر آخر ای جان من
به بوی تو زنده ست مسکین تو
نسیمی فرست ای گلستان من
اگر بی خودی می کنم عفو کن
که دل نیست در تحت فرمان من
دلم بی پریشانیت جمع نیست
خوشا روزگار پریشان من
تو دانی که ایمان من کفر تست
نداند کسی رمز پنهان من
اگر کفر ظلمت بود پس چراست
مقامات زلف تو ایمان من
نشاید نزاری چنین مبتلا
به دود و تو فارغ ز درمان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که شیون نه برخاست از خان من
همی آتش افروزد از جان من
سر زلف مشکین جانان من
مرا کشت و پیچید بر جان من
ایا ترک سیمین تن سنگدل
هویدا بتو راز پنهان من
دو ابرند زلف تو و چشم من
[...]
ایا نزهت و راحت جان من
دل و دیده و جان و جانان من
تو درمان جانی و درد دلی
کجا رفتی ای درد و درمان من
گسستندم از تو، نکردند رحم
[...]
بماناد جان تو با آن من
فدای تو بادا تن و جان من
در آید به هر سال در خان من
بسوزد بسی مرز و ایوان من
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.