گنجور

 
حکیم نزاری

الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من

خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من

هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی

نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من

عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک

چون کنم با دل که کمتر می کند فرمان من

مردم آگه نیست از تاویل روز رستخیز

من بگویم چیست آن شب های بی پایان من

دل کبابی بود و اکنون خون شده در دامنم

می چکاند قطره قطره چشم خون افشان من

تن حصیر نفت آلوده ست و آتش در میان

هم سر از جایی برآرد آتش پنهان من

دوست میدارم که را آن را کز اول بسته اند

با شکنج حلقه های زلف او پیمان من

بعد ازین دل در ضلالت می رود یعنی که شد

زلف او استغفرالله العظیم ایمان من

دل به زاری خون شد و جانم به خواری می برد

بر نزاری رحمتی کن آخر ای جانان من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجه عبدالله انصاری

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من

میبدی

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من‌

جمال‌الدین عبدالرزاق

وای من از دست دل کو نیست در فرمان من

عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من

با که گویم محنت هجران بی‌پایان او

از که جویم چاره این درد بی‌درمان من

هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو

[...]

مولانا

کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من

خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من

تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول

بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عمان من

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
کمال خجندی

ای بدل نزدیک و دور از دیدن گریان من

نیستی غایب زمانی از دل من جان من

گر نمیخواهی بوصلم شادمان باری بپرس

کان فلان چون میگذارد در غم هجران من

درد اگر اینست کز هجرت من دلخسته راست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه