گواه است بر درد پنهان من
دل و چشم بریان و گریان من
کنارم غدیری شود هر صباح
ز چشمان سیلاب باران من
به جانت که مردم ز هجران تو
چه گویم دگر آخر ای جان من
به بوی تو زنده ست مسکین تو
نسیمی فرست ای گلستان من
اگر بی خودی می کنم عفو کن
که دل نیست در تحت فرمان من
دلم بی پریشانیت جمع نیست
خوشا روزگار پریشان من
تو دانی که ایمان من کفر تست
نداند کسی رمز پنهان من
اگر کفر ظلمت بود پس چراست
مقامات زلف تو ایمان من
نشاید نزاری چنین مبتلا
به دود و تو فارغ ز درمان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و ناتوانی ناشی از دوری معشوقش صحبت میکند. او توصیف میکند که دل و چشمش به شدت رنج میکشند و هر روز از دلتنگی و غم ناشی از جدایی، غدیری از اشک بر چهرهاش جاری میشود. شاعر به عشق و وابستگی عمیقش اشاره دارد و تأکید میکند که زندگیاش بدون وجود معشوق بیمعناست. همچنین، او از ناتوانی در کنترل احساساتش سخن میگوید و روزگار پریشانش را میستاید. در نهایت، او به ناتوانی خود در درک این عشق و ایمان به معشوقش اشاره میکند و از اینکه به این حال و روز مبتلا شده است، شکایت میکند.
هوش مصنوعی: دل و چشمان بلند و گریهکنان من، نشانهای بر درد نهان من هستند.
هوش مصنوعی: هر روز صبح، چشمانم به قدری پر از اشک و غم است که انگار میخواهم یک رودخانه از آنها بسازم.
هوش مصنوعی: به جان تو قسم که دیگر چه میتوانم بگویم، زیرا مردم به خاطر دوری تو در درد و رنج هستند. آخر ای جان من، وضعیت چنین است.
هوش مصنوعی: به خاطر یاد تو، میخواهم نسیمی بفرستی، ای گلستان من. تو وجود من را زنده نگه داشتهای.
هوش مصنوعی: اگر به اشتباه کاری انجام میدهم، لطفاً مرا ببخش، زیرا دل و احساساتم تحت کنترل من نیستند.
هوش مصنوعی: دل من بدون نگرانی تو آرامش ندارد، خوش به حال روزهایی که در آشفتگی قرار داشتم.
هوش مصنوعی: تو میدانی که ایمان من در حقیقت کفر توست، اما هیچکس رموز نهفته من را نمیشناسد.
هوش مصنوعی: اگر نادانی و کفر به تاریکی تشبیه شده، پس چرا زیبایی و جذابیت زلفهای تو برای من چون ایمان است؟
هوش مصنوعی: انگار تو به مشکلات من بیتوجهی و در عوض من درگیر درد و رنجی هستم که هیچ درمانی برایش نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که شیون نه برخاست از خان من
همی آتش افروزد از جان من
سر زلف مشکین جانان من
مرا کشت و پیچید بر جان من
ایا ترک سیمین تن سنگدل
هویدا بتو راز پنهان من
دو ابرند زلف تو و چشم من
[...]
ایا نزهت و راحت جان من
دل و دیده و جان و جانان من
تو درمان جانی و درد دلی
کجا رفتی ای درد و درمان من
گسستندم از تو، نکردند رحم
[...]
بماناد جان تو با آن من
فدای تو بادا تن و جان من
در آید به هر سال در خان من
بسوزد بسی مرز و ایوان من
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.