گنجور

 
حکیم نزاری

گواه است بر درد پنهان من

دل و چشم بریان و گریان من

کنارم غدیری شود هر صباح

ز چشمان سیلاب باران من

به جانت که مردم ز هجران تو

چه گویم دگر آخر ای جان من

به بوی تو زنده ست مسکین تو

نسیمی فرست ای گلستان من

اگر بی خودی می کنم عفو کن

که دل نیست در تحت فرمان من

دلم بی پریشانیت جمع نیست

خوشا روزگار پریشان من

تو دانی که ایمان من کفر تست

نداند کسی رمز پنهان من

اگر کفر ظلمت بود پس چراست

مقامات زلف تو ایمان من

نشاید نزاری چنین مبتلا

به دود و تو فارغ ز درمان من

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

سر زلف مشکین جانان من

مرا کشت و پیچید بر جان من

ایا ترک سیمین تن سنگدل

هویدا بتو راز پنهان من

دو ابرند زلف تو و چشم من

[...]

عیوقی

ایا نزهت و راحت جان من

دل و دیده و جان و جانان من

تو درمان جانی و درد دلی

کجا رفتی ای درد و درمان من

گسستندم از تو، نکردند رحم

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از عیوقی
قطران تبریزی

بماناد جان تو با آن من

فدای تو بادا تن و جان من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه