گنجور

 
خواجوی کرمانی

مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست

کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست

کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد

کانرا که غم عشق کسی نیست کسی نیست

باز آی که با هم نفسی خوش بنشینیم

کز عمر کنون حاصل ما جز نفسی نیست

تنها نه مرا با رخ و زلفت هوسی هست

کامروز کسی نیست که صاحب هوسی نیست

شب نیست که فریاد بگردون نرسانم

لیکن چه توان کرد که فریادرسی نیست

بر طرف چمن ناله اش آن سوز ندارد

هر بلبل دلسوخته کاندر قفسی نیست

از قافله ی عشق بجز ناله ی خواجو

در وادی هجران تو بانگ جرسی نیست