گنجور

 
نشاط اصفهانی

دارد شب نومیدی ما صبح امیدی

باد سحری میدهد از غیب نویدی

غازی ز پی دشمن و ما را برخ دوست

هر لحظه نگاهی و در آن اجر شهیدی

از لطف بنالیم و ز بیداد ننالیم

کز دوست نداریم بجز دوست امیدی

تا نشکنی آگاه نگردی ز دل ما

قفلیست که در وی نفتد هیچ کلیدی

گر تیر زنی دیده نپوشیم که باشد

هر تیر بریدی ز تو هر زخم نویدی

یکچند نشاط از سخن بیهده بس کن

ای بس که همی گفتی و ای بس که شنیدی