ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی
از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی
دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد
خوش وقت تو ای اشک که بر آب چکیدی
گفتم که ندیدم دهن تنگ تو را هیچ
خندان شد و گفتا که تو خود هیچ ندیدی
ناچار ملامت کش و خواری شنو ای دل
در عشق چو گفتار عزیزان نشنیدی
گفتم که بلا می کشی ار می کشی آن زلف
دیدی که نصیحت نشنیدی و کشیدی
گشتم چو خیالی به تمامی گرو عشق
تا خلق نگویند به غیری گرویدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد عشق و درد ناشی از آن است. شاعر از اشک و احساساتش صحبت میکند که چطور در جستجوی معشوق و با غم دل دویده است. او به شخصی دیگر میگوید که هرچند غم و درد را نمیتواند فراموش کند، اما اشک به خاطر عشق به آب میافتد و خوشبختی اشک را تحسین میکند. شاعر همچنین از عدم پذیرش نصیحتها و تحمل دردهای عشق میگوید و در پایان به این نتیجه میرسد که عاشق شده است و نمیتواند به کسی دیگر فکر کند.
هوش مصنوعی: ای اشک، تو که با شور و شوق در راه رسیدن به حقیقت تلاش کردی، از خاک درِ دوست به هدف و مقصد خود رسیدی.
هوش مصنوعی: دل جان نتوانست از غم او رهایی یابد، خوشا به حال تو ای اشک که بر روی آب افتادی.
هوش مصنوعی: گفتم که هرگز لبهای بسته و جدیات را ندیدم، او با تبسمی خندهدار جواب داد که تو اصلاً چیزی ندیدی.
هوش مصنوعی: ای دل، اگر در عشق به تو بیرحمی و ملامتی میشود، ناچار باید آن را تحمل کنی و هر نوع خاری را بپذیری. چون اگر به سخنان محبوبان گوش ندهی، باید با این عواقب کنار بیایی.
هوش مصنوعی: گفتم اگر میخواهی رنج بکشی، رنجی را که از آن زلف زیبا میآید بپذیر. به تو نصیحت کردم که از آن دور باشی، اما تو گوش نکردی و به جستجویش رفتی.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، تمام وجودم را مانند یک خیال درآوردم تا دیگران نگویند که به کسی دیگر وابسته شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی
تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی
چون جولهه حرص در این خانه ویران
از آب دهان دام مگس گیر تنیدی
از لذت و از مستی این دانه دنیا
[...]
درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی
مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی
دوش ایدل دیوانه بدان مست رسیدی
او مست و تو دیوانه، چه گفتی؟ چه شنیدی؟
یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی
پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی
تبخال زد از آه جگرسوز لب صبح
وز دل تو ستمگر دم سردی نکشیدی
صد بار فلک پیرهن خویش قبا کرد
[...]
یا من هو اقرب بی من حبل وریدی
فی حبک فارقت قریبی و بعیدی
کندم دل از اغیار و بدادم به تو ای یار
زان روی که قفل دل ما را تو کلیدی
من سافر لاید له زاد بلاغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.