گنجور

 
خیالی بخارایی

ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی

از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی

دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد

خوش وقت تو ای اشک که بر آب چکیدی

گفتم که ندیدم دهن تنگ تو را هیچ

خندان شد و گفتا که تو خود هیچ ندیدی

ناچار ملامت کش و خواری شنو ای دل

در عشق چو گفتار عزیزان نشنیدی

گفتم که بلا می کشی ار می کشی آن زلف

دیدی که نصیحت نشنیدی و کشیدی

گشتم چو خیالی به تمامی گرو عشق

تا خلق نگویند به غیری گرویدی

 
 
 
مولانا

ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی

تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی

چون جولهه حرص در این خانه ویران

از آب دهان دام مگس گیر تنیدی

از لذت و از مستی این دانه دنیا

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی

مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی

سام میرزا صفوی

دوش ایدل دیوانه بدان مست رسیدی

او مست و تو دیوانه، چه گفتی؟ چه شنیدی؟

صائب تبریزی

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی

پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی

تبخال زد از آه جگرسوز لب صبح

وز دل تو ستمگر دم سردی نکشیدی

صد بار فلک پیرهن خویش قبا کرد

[...]

فیض کاشانی

یا من هو اقرب بی من حبل وریدی

فی حبک فارقت قریبی و بعیدی

کندم دل از اغیار و بدادم به تو ای یار

زان روی که قفل دل ما را تو کلیدی

من سافر لاید له زاد بلاغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه