دارد شب نومیدی ما صبح امیدی
باد سحری میدهد از غیب نویدی
غازی ز پی دشمن و ما را برخ دوست
هر لحظه نگاهی و در آن اجر شهیدی
از لطف بنالیم و ز بیداد ننالیم
کز دوست نداریم بجز دوست امیدی
تا نشکنی آگاه نگردی ز دل ما
قفلیست که در وی نفتد هیچ کلیدی
گر تیر زنی دیده نپوشیم که باشد
هر تیر بریدی ز تو هر زخم نویدی
یکچند نشاط از سخن بیهده بس کن
ای بس که همی گفتی و ای بس که شنیدی