گنجور

 
نشاط اصفهانی

او میرود ز پیش و من اندر قفای او

او فارغ است از من و من مبتلای او

مشکین کمند گیسویش افتاده از قفا

هر جا دلیست میکشد اندر قفا ی او

گفتم که از خطای من افزون چه میشود

شرمنده تر شدم چو بدیدم عطای او

 
 
 
مولانا

شب مست یار بودم و در های های او

حیران آن جمال خوش و شیوهای او

گه دست می‌زدم که زهی وقت روزگار

گه مست می‌فتادم بر خاک پای او

هفت آسمان ز عشق معلق زنان او

[...]

ناصر بخارایی

روشن رهی که قبله بود انتهای او

آزاد بنده‌ای که شود کعبه جای او

از زمزم آب خورده و چون آب در مقام

آسوده و حریم حرم متکای او

محراب چار رکن که دارالامان اوست

[...]

ابن حسام خوسفی

آن سرو ناز کو که ببوسیم پای او

روشن کنیم دیده به خاک سرای او

او سر ز ناز خویش نیارد به ما فرود

ما چون بنفشه سر بنهاده به پای او

او را به جای ما به غلط گر کسی بود

[...]

جامی

هر بامداد بر در خلوت سرای او

اصحاب صف زده به هوای لقای او

هر یک به جای خود متمکن نشسته اند

یارب چه حال شد که تهی ماند جای او

او نیست زان قبیل که دست جفای چرخ

[...]

اهلی شیرازی

هرگز دلم ملول نگشت از جفای او

تا زنده ام خوشم چو بمیرم فدای او

آن گل نهاده در ره من صد هزار خار

من خار راه رفته بمژگان برای او

از عمر بیوفای خودم در عجب که چون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه