نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

او میرود ز پیش و من اندر قفای او

او فارغ است از من و من مبتلای او

مشکین کمند گیسویش افتاده از قفا

هر جا دلیست میکشد اندر قفا ی او

گفتم که از خطای من افزون چه میشود

شرمنده تر شدم چو بدیدم عطای او