گنجور

 
اهلی شیرازی

بنمای آتشین رخ و مست شراب شو

ماییم و پاره جگری گو کباب شو

برخیز اگر هوای صبوحیست ایگلت

حاجت بصبح نیست تو خود آفتاب شو

خود را مده بخواب که دارم حکایتی

بشنو فسانه من و آنگه بخواب شو

یکباره عاشق از در خود همچو سگ مران

گاهی بلطف کوش و گهی بر عتاب شو

یا چشمه حیات بپوش ای خضر ز خلق

یا دستگیر تشنه بیک جرعه آب شو

کشتی باده کشتی نوحست پیش ما

گو سیل غم ببار و جهان گو خراب شو

تا کی عذاب دوزخ هجران کشد کسی

اهلی ببر ز خویش و خلاص از عذاب شو