گنجور

 
اهلی شیرازی

ز بهر جان نتوانم نظر برید از تو

که یک نگاه بصد جان توان خرید از تو

دلم شکاف دم و داغها بنگر

ببین که قطره خونی چها کشید از تو

ز شوق وصل تو عاشق فروخت هر دو جهان

اگر چه هیچ خریداری ندید از تو

بهار حسن تو یارب شکسته باد بسی

که نخل زندگیم را گلی دمید از تو

خموش اهلی و فریاد عاشقانه مزن

که آنغزال سیه از آن رمید از تو