گنجور

 
نشاط اصفهانی

در دست نفس سرکش مقهور و مضطریم

یا مطلق الاساری ادعوک یا کریم

قلبی که از خزانه ی صنعت بما رسید

صراف عدل ار نپذیرد کجا بریم

تو خو برو چرا فکنی پرده بر جمال

بر ما بپوش پرده که ما زشت منظریم

با دیده ای که غیر ترا بیند آن عجب

داریم چشم آنکه بروی تو ننگریم

از فیض عقل سر خوش و از سوز عشق تیز

در آب ماهییم و در آتش سمندریم