روز کی چند پی زهد و سلامت گیرم
ور ملامت کندم عشق از او نپذیرم
جام صافی ببر و جامه ی سالوس بیار
صدق بگذار که من در گرو تزویرم
بر سر کوی بت سلسله گیسو زین پس
نتوان داشت دگر باز بسد زنجیرم
نگه یار کمان ابرویم اکنون بنظر
آید آنسان که زند خصم همی با تیرم
خواستم زهد بتدبیر بیاموزم لیک
میکشد باز سوی دیر مغان تقدیرم
جای در صومعه از دیر گزیدست نشاط
مپسندید خدا را که بغربت میرم
عاشقی رنج و بدین رنج همان به مانم
بیخودی عیب و بدین عیب همان به میرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و معشوق سخن میگوید و به تضاد میان زهد و عشق اشاره میکند. او میگوید که اگر روز را به زهد و سلامت بگذرانم، عشق را نمیپذیرم و بر خلاف تزویر و ظاهرسازی، خواهان صداقت است. همچنین به زیبایی معشوق و تاثیر آن بر خودش اشاره میکند و میگوید که نمیتواند از زنجیر عشق رها شود. شاعر میکوشد تا از زهد و تقوا بیاموزد، اما تقدیر او را به سمت میخانه و عشق میکشد. او بین صومعه و میخانه (دیر) در کشمکش است و به این نتیجه میرسد که رنج عشق بخشی از هستیاش است و حتی با عیبها و کلام خود نیز به عشق ادامه میدهد. به طور کلی، شعر به احساسات عمیق و درونی شاعر نسبت به عشق و زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر روزی به خاطر زهد و دیانت مورد سرزنش قرار بگیرم، عشق او را هرگز نخواهم پذیرفت.
هوش مصنوعی: یک جام شفاف بیاور و لباس دورو و نیرنگ را بر کنار بگذار. راست بگو، زیرا من در بند فریب هستم.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم خود را از زنجیر فراق او رها کنم، زیرا در سر کوی محبوب، موهایش به گونهای است که دیگر نمیتوانم از آنجا دور شوم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ابروی کمانمانند یارم اکنون به گونهای است که گویی دشمن با تیر به من حمله میکند.
هوش مصنوعی: خواستم عقل و زهد را با تدبیر یاد بگیرم، اما سرنوشت مرا دوباره به سمت میخانه و دلخواهی کشاند.
هوش مصنوعی: در میخانهای که در آنجا زندگی سادگی و خوشی وجود دارد، من نمیخواهم به روزهایی فکر کنم که در صومعه و نزد راهبان گذراندهام. چرا که در دلم، غمی از غربت و دوری وجود دارد.
هوش مصنوعی: عاشقی تحمل سختیها و دردهاست و من به همین دردها راضیام. بیخودی و عاشق بودن، عیبهایی دارد و من هم با این عیبها زندگی میکنم و به همین وضعیت ادامه میدهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چه در پای هوی و هوست میمیرم
دسترس نیست که روزی سر زلفت گیرم
گر تو پای دل دیوانهٔ ما خواهی بست
هم به زلف تو، که دیوانهٔ آن زنجیرم
کشتن ما چو به تیغ هوسی خواهد بود
[...]
روز عید است و من امروز بر آن در میرم
که دهم حاصل سیروزه و ساغر گیرم
دو سه ماه است که دورم ز رخ ساقی و جام
بس خجالت که به رو آمد از این تقصیرم
من به خلوت ننشینم پس از این گر به مثل
[...]
روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
که دهم حاصل سیروزه و ساغر گیرم
چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام
بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم
من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل
[...]
این همان دشت و من خسته همان نخجیرم
که فکندی و گذشتی چو زدی با تیرم
بیتو ای دوست به من جای ملامت نبود
که فزونست ز اندازه همی تقصیرم
پای تدبیر من از کعبه و از دیر برید
[...]
خاک شیراز اگرچه شده دامن گیرم
نتوانم دل از این نوسفران برگیرم
گرچه خم شد چو کمان قامتم از پیری و ضعف
میدواند سوی او شوق بسر چون تیرم
از چه یکشب بمه خرگهی ما نرسد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.