گنجور

 
نشاط اصفهانی

روشن از طلعت خورشید شود خانه ی گل

طلعت اوست که تابد به نهانخانه ی دل

بی شک این قوم که من مینگرم بی بصرند

ورنه این روی که بیند که نگردد مایل

بتگر چین که بت از سنگ بر آرد یا سیم

کو که بیند صنم سیمتن سنگیندل

زندگی بی تو حرام است خدا را باز آی

که اگر تیغ زنی خون منت باد بحل

من اگر صحبت زاهد طلبم نیست عجب

عاقل آنست که پرهیز کند از جاهل

رنج بیهوده بری به که گزینی راحت

کار بیهوده کنی به که نشینی کاهل

هرگز از مزرع سبز فلک و چشمه ی مهر

تخم غفلت بجز اندوه نیارد حاصل

نه غم آنجا گذر آرد که بود طالب دوست

نه نشاط از در آنکس که نشیند غافل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode