گنجور

 
نشاط اصفهانی

بگیر دست دل و سر بر آور از افلاک

چه خواهی از تن خاکی که باز گردد خاک

بکوش تا مگر این خار گل به بار آرد

و گرنه بار نیابد به بزم شه خاشاک

به اشک دیده بشوی و به خاک چهره بسای

کز آب و خاک توان کرد پاک هر ناپاک

ملول شد دلم از تن، خدای را در شهر

کراست خنجر خونریز و بازوی چالاک

اگر تو زخم زنی درد یابم از مرهم

اگر تو زهر دهی رنج بینم از تریاک

سزای من ز تو آهنگ طاعتی هیهات

به جای من ز تو تغییر نعمتی حاشاک

چو پرسش است به محشر مگر ز ما پرسند

حساب دامن پر خون و جامهٔ سد چاک

ظهور خلق به حق بین، ظهور حق در خلق

فداک عینک حقا وانت لست نراک

بس است حاصل ادراک این دقیقه نشاط

که ره به سوی حقیقت نمی‌برد ادراک

 
 
 
عنصری

به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز

دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک

سوزنی سمرقندی

بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک

که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک

سر من آنجا باشد که خاک پای تو است

وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک

بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک

که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک

بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای

که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک

تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا

[...]

عراقی

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم

ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک

کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
سعدی

کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش

وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک

سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی

که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه