بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک
که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
دو چشم من تو بهر جا قدم نهی بر خاک
وگر جزین که بگفتم ز من شود ظاهر
بوند پیرهن باطن مرا زده چاک
من آنکسم که چو بنهم بر اسب شوخی زین
زدن نیارد ابلیس چنگ در فتراک
بجستجوی و تکاپوی کار من ابلیس
هزار نعلین را پیش برد ریده شراک
حرام زاده سرو شوخ چشم و قلاشم
فساد پیشه و محراب کوبم و دکاک
چو . . . نبطی خانه گرفته در کامک
چو مار سقفی ره یافته بهر کاواک
هزار تن را خر پیش برده ام بفراز
هزار تن را گوساله رانده ام بحباک
بکوی شوخی و بیشرمی و بداندیشی
اگر بدانی من نیک چستم و چالاک
ستور بدرامانم که می نیندیشم
نه از زیان خداوند و نی ز بیم هلاک
که را که در دهن از ریش آکله افتد
کنم هر آینه ز انگشت زیر خود مسواک
مرا بخواب نمودست بونواس چنین
نک المنیک باذنی وان یکون اباک
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق
شکال گرسنه انگور طایفی ز حکاک
چو گرگ باش که چون در فتد میان رمه
چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک
همه حدیث بلیط و بلاط خواهم گفت
همه حکایت من باشد از ملنگ و نیاک
هر آینه که یقین باشد آنچه گفت مرا
یقین شناسیم و در گفت او نیارم شاک
رفیق و مونس من هزلهای طیان است
حکایت خوش من خرزه نامه حکاک
هزار فتنه و بیداری و بدی بکنیم
کسی ندانم کو را پلنگ من در خاک
بسان بوالعجب مهره باز استادم
نگه کنی بمن اینخانه پاک و دیگر پاک
بدین صفت که منم هر کجا فتم خیزم
که آک ناید و من آک را خود آرم آک
همه بخارا را لوت خوردنی دارم
چه گاو سرزده لوک و چه مردک سقاک
وگر ز شهر بخارا ببایدم رفتن
برون جهم که نه اموال دارم و املاک
درست شهر بخارا ز من بفتنه درند
تو دور ازین چشم و پاکی از نژاد و سباک
اگرچه با همه خارم ترا شدم خرما
وگرچه با همه زهرم ترا شدم تریاک
بجنگ بزمجه اکنون چنین چو میدانی
گل نجات تو بودم نهفته در خاشاک
اگر نه کار تو جز بر مراد من بودی
بساطها نبدی روز فتنه را ادراک
مرا بعشق تو می متهم کنند و رواست
وزین سخن نه شکی هست مرمرا و نه باک
مرا مقابل خصمان خویشتن بینند
چو پای سنگ بر سنگ و ویل پیش مغاک
مرا بخدمت خود درپذیر و از همگان
بذره ای بدل خویش بر میار تراک
بدان نگارا من عاشقم بروی تو بر
ولیس احوج منی من الوری بلقاک
وگر ز صحبت پیوست مات نهی کنند
من السلام فقل یا منای من ینهاک
ترا شدم ز دل پاک بنده و مولی
فکن رحیما یا سیدی علی مولاک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و ارادت شاعر به بانوئی به نام احمد شباک اشاره دارد. او به وصف مقام والای او پرداخته و بیان میکند که عشق او سبب شده تا از دنیا و خرافات دوری کند و به اخلاق نیک بپردازد. شاعر همچنین به مشکلات و چالشهای زندگیاش اشاره میکند، اما با عشق و محبت به این بانو، امید و انگیزهای برای خود میسازد. او در نهایت، از بانو میخواهد که او را پذیرفته و با محبت با او رفتار کند. عشق و ارادت عمیق او، زیباترین بخشهای شعر را تشکیل میدهد و نشاندهندهی رابطه عمیق میان عاشق و معشوق است.
هوش مصنوعی: ای آقای احمد شباک، جان من برای توست؛ همچنان که تو از دل پاکی برخورداری، من نیز به خاطر تو دل پاکی دارم.
هوش مصنوعی: سر من در جایی است که خاک پای تو قرار دارد، حتی اگر سرم را از شدت احترام از آسمانها هم بالاتر ببرم.
هوش مصنوعی: در نگاه من تو به اندازهای زیبا هستی که انوار چشمانت مانند تیتانیوم درخششی را در چشمان من ایجاد میکند. هر جا که قدم بر میداری، آنجا به خاک میافتد.
هوش مصنوعی: اگر غیر از این که من گفتم، چیزی از من نمایان شود، نشان باطن من مانند پیراهنی خواهد بود که دوخته شده و پارگی دارد.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که وقتی بر اسب سوار میشوم، شیطان هم نمیتواند مرا در دام بیندازد و به تله بیاندازد.
هوش مصنوعی: من به دنبال کار و تلاش خود بودم، و ابلیس هزاران نعلین را برای من پیش آورد و مرا به اشتباه انداخت.
هوش مصنوعی: دختری که با ناز و طنازی خود نظرها را به خود جلب میکند و به شیطنت میپردازد، باعث اختلال و نابسامانی در محیطهای مذهبی و مقدس میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که مار در سقف خانهای جا گرفته و به دنبال راهی برای خروج میگردد، این تصویر نشاندهنده حالتی است که وقتی شخصی در جایی محصور شده و به دنبال راهی برای رهایی میگردد.
هوش مصنوعی: من هزاران نفر را با خر به جلو بردهام و هزاران نفر دیگر را با گوساله به پشت میرانم.
هوش مصنوعی: به محلهی شوخی و بیشرمی و ناپسندی بیا، اگر بدانی که من فردی نیکوکار و سرزنده هستم.
هوش مصنوعی: من در آرامش به سر میبرم؛ چراکه نه از نفع خداوند فکر میکنم و نه از ترس هلاکم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به من توهین کند، من هم او را در راهی تلافی میکنم. مانند این که با انگشت زیر دندانهای خود مسواک بزنم؛ یعنی به نحوی به او واکنش نشان میدهم.
هوش مصنوعی: در خواب مرا بیدار کردهای به طوری که شیرینترین صداها به گوشم رسیده و حتی اگر پدر تو هم باشد، من بیتابی نمیکنم.
هوش مصنوعی: بین پیر و جوان فرق نگذار، چون در گرسنگی، شالوده انسانها یکسان است و در شرایط سخت، مانند گرسنهای که از میوه انگور بهره میجوید.
هوش مصنوعی: مثل گرگی باش که وقتی به میان گله میافتد، فرقی نمیکند چه میش باشد و چه بره، دندانش همواره آماده است.
هوش مصنوعی: من تمام سخنان خود را درباره بلیط و بلاط بیان میکنم، و داستان من فقط از ملنگ و نیاک خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر زمان که به حقیقت پی ببریم و آنچه او بیان کرده را با اطمینان بشناسیم، در سخن او هیچ تردیدی به خود راه نمیدهیم.
هوش مصنوعی: دوست و همصحبت من سخنان بیمحتوا و مسخره است، داستان شیرین من دفتر خاطراتی است که با دقت نوشته شده است.
هوش مصنوعی: در دل هزاران مشکل و ناپسندی که داریم، کسی را نمیشناسم که پلنگ من باشد و در خاک زندگی کند.
هوش مصنوعی: به مانند یک باز ماهر، استاد من تو را میبیند و مراقبت میکند؛ این خانه برای من پاک و عاری از هر آلودگی است.
هوش مصنوعی: به این شیوه که من هستم، هر جا که بیفتم بلند میشوم تا مانع نیفتم و خودم را از افتادن نجات دهم.
هوش مصنوعی: من تمام دارایی بخارا را برای خوردن آماده کردهام، خواه از گاو سرزده باشد یا از آدمی که آبمیوهفروشی میکند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از شهر بیدار بیرون بروم، بهتر است که بروم چون نه ثروتی دارم و نه ملکی.
هوش مصنوعی: بخارای زیبا و درست، از من به خاطر فتنهها و مشکلاتش دور است. تو از نظر نژاد و پاکی، از این ماجراها دوری.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در ظاهر ممکن است پر از مشکلات و ناگواری باشم، اما برای تو به شیرینی و خوشمزگی خرما تبدیل شدم و حتی اگر هم تلخی و زهر داشته باشم، میتوانم برایت مانند تریاک آرامبخش و تسکیندهنده باشم.
هوش مصنوعی: اکنون با شدت و آسیبشناسی به جنگ این مشکلات بروید، زیرا من همانطور که میدانید، به عنوان یک گل نجات شما در میان مشکلات پنهان هستم.
هوش مصنوعی: اگر تو به خواستهها و آرزوهای من اهمیت نمیدادی، هرگز نمیتوانستی روزهایی را که پر از چالش و آشوب است، درک کنی.
هوش مصنوعی: مرا به عشق تو متهم میکنند و این کار درستی است، و از این حرف نه نگرانیای دارم و نه شکی.
هوش مصنوعی: من را در برابر دشمنانم مانند سنگی میبینند که بر سنگی دیگر قرار گرفته است، و به شدت در حال سقوط به درهای عمیق و خطرناک هستند.
هوش مصنوعی: من را به خدمت خود بپذیر و از دیگران تنها اندکی از وجود خود را به من بده.
هوش مصنوعی: ای نگار نازنین، من عاشق روی تو هستم و تو بینظیری و من از دیگران بینیازم به دیدار تو.
هوش مصنوعی: اگر از صحبتهای تو دور شوم، به نگرانی میافتم. پس به تو میگویم، ای مرگ، چرا تو مرا نهی میکنی؟
هوش مصنوعی: من با دل پاک و صمیمانه به تو، ای مولای مهربان، بندگی میکنم. امیدوارم رحمت تو شامل حال من شود، ای سید من، علی مولای من.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک
بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای
که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا
[...]
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
[...]
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
زهی شکوه تو در چشم اختران زده خاک
مهابت تو گریبان آسمان زده چاک
زمانه تیغ ترا خوانده آب آتشناک
رسیده خاک جنابت ز قدر بر افلاک
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.