بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟
دل مرا، که به هر حال صید لاغر توست
چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک
کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟
مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟
دلم که آینهای شد، چرا نمیتابد
درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک
چو آفتاب بهر ذره مینماید رخ
ولیک چشم عراقی نمیکند ادراک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عواطف و احساسات درونی خود صحبت میکند. او خانه دلش را از زبالهها پاک کرده و از معشوقش میخواهد که به این خرابه قدم بگذارد. شاعر به دل غمناک خود اشاره میکند و میگوید که هیچ دلی نیست که از غم او رنج نبرد. او میگوید که دل خود را که در هر حال در جستجوی معشوق است، نمیتواند آرامش بخشد. در پایان، به این نکته اشاره میکند که همانند آفتاب که روشناییاش را بر ذرات میتاباند، او نیز به دنبال درک محبت معشوق است، ولی معشوق او را درک نمیکند.
هوش مصنوعی: بیا و ببین که قلبم را از هر گونه زباله و کثیفی پاک کردهام. حالا تو در این مکان خراب، چه زمانی وارد میشوی؟ به هیچ وجه!
هوش مصنوعی: با محبت و مهربانی میتوانی هر لحظه دلهای زیادی را به دست آوری، اما خودت به دل غمگینت هیچ توجهی نمیکنی.
هوش مصنوعی: کدام دل است که از غم تو به درد نیفتد و دامنش را به خون نریزد؟ کدام روحی وجود دارد که از داغ تو پارهپاره نشود؟
هوش مصنوعی: دل من، که در هر شرایطی فریبنده و عاشق توست، وقتی که تو به شکار من میپردازی، آن را به دام بینداز و به تله بکش.
هوش مصنوعی: اگر حالا که به کمک من نیاز دارم، نتوانی بیایی، پس کی قرار است به فریاد من برسید؟ در حالی که جانم به لبم رسیده، نمیدانم باید به کجا بروم تا آرامش پیدا کنم.
هوش مصنوعی: دل من مانند آینهای شده است، اما چرا در آن چهره تو منعکس نمیشود؟ زیرا که آینهای که بتواند تصویر خوبی را نشان دهد، پاک و صاف نیست.
هوش مصنوعی: همچون آفتاب که به هر ذرهای نور میافشاند و چهره خود را نمایان میکند، اما چشم عراقی قادر به درک این نور نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک
بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک
که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
[...]
بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای
که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا
[...]
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی
هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک
کدام دل که ز جور تو دست بر سر نیست؟
[...]
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.