گنجور

 
نشاط اصفهانی

دل از پی خطا شد و گامی خطا نکرد

جان پیرو هواشد و کامی روا نکرد

این عمر بی وفا مگرش خوی دوست بدار

کز ما گذشت غافل و رو بر قفا نکرد

آوخ که دست مرگ گریبان جان گرفت

این نفس شوخ دامن شهوت رها نکرد

نه دولتی بماند که از ما دریغ داشت

نه نعمتی گذاشت که بر ما عطا نکرد

مشکل که بنده فرق کند طاعت از گناه

چندان عطا بدید که گویی خطا نکرد

گر خاک تیغ روید و گر تیر باردابر

مرد و لای دوست حذر از بلا نکرد

توحید اگر طلب کنی از عشق جو که عقل

چون احولان تمیز یکی با دو تا نکرد

فردا سزد به آتش اگر سوزمش نشاط

این دل به روزگار من اکنون چه‌ها نکرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode