از فراق یار ناخشنود خویش
روی در نابود بینم بود خویش
بس که در سودا به شوق افتاده ام
از زیان خود ندانم سود خویش
خوبی او شد پدید از چشم من
سوختم بر آتش خود عود خویش
گر برآید از نمد آیینه ام
زشتی خویشم کند مردود خویش
از خطایم مغز جانم سوخته
سخت می ترسم ز آه و دود خویش
خاک معبدها رسانیدم به آب
از رخ زرد زمین فرسود خویش
وز گنهکاری ندیدم هیچگه
برکنار این فرق خاک آلود خویش
زنده زان مانم که یابم بوی وصل
از فراق عاقبت محمود خویش
روز فیروزی «نظیری » در پی است
دیده ام در اختر مسعود خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که هست اندر پی بهبود خویش
دور افتادست از مقصود خویش
تو ایازی پوستین را یاد دار
تا نیفتی دور از محمود خویش
عاشقی باید که بر هم سوزد او
[...]
گفت زن صدق آن بود کز بود خویش
پاک برخیزی تو از مجهود خویش
قرب حق دوری تست از بود خویش
بی زیان خود نیابی سود خویش
سوختم بر آتش دل عود خویش
یافتم از خویشتن مقصود خویش
من ایاز حضرتم اما به عشق
او ایازست و منم محمود خویش
تا نشستم بر سر کوی غمش
[...]
تا برافشانیم دست از بود خویش
بر مراد یار خشم آلود خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.