گنجور

 
نیر تبریزی

نوش لب یار نیم خند است

دوشان دلان بهار قند است

عاشق چکند که دل نبازد

کان کودک شوخ دلپسند است

بی خود زقفای تو نپویم

یک گردن و صد هزار بند است

جانهای بلب رسیده داند

در کشور حسن بوسه چند است

کوتاه کنم حدیث زلفت

تا چشم همیرود کمند است

تیری و دو صد شانه در پیش

نازی و دو صد نیازمند است

آهسته رو ای شه سواران

صد قافله دل پی سمند است

سروار بتو سر فرو نیارد

پیداست که قامتش بلند است

سیلاب ز سرگذشت و نه نشست

آتش که بجان مستمند است

دردا که طبیب را خبر نیست

زنیدرد که بر تن نژند است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode