گنجور

 
جامی

طوبی که به سدره سربلند است

پیش قد تو نیازمند است

با خط تو سبزه گر زند لاف

از غنچه سزای ریشخند است

عمری تو و زلف با تو همسر

پیمودن عمر را کمند است

تا دیده لبت سر تواضع

پیشت به زمین نهاده قند است

الطاف تو نشمرم که داند

انفاس حیات را که چند است

در گوش نماند جای پندم

ای همنفسان چه جای پند است

از هر قدمی به دوست راهیست

جامی منشین که راه بند است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode